جدول جو
جدول جو

معنی په زنگ - جستجوی لغت در جدول جو

په زنگ
زردپی مچ پا در بالای پاشنه، ماهیچه ی پا، مچ، مچ پا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ته رنگ
تصویر ته رنگ
نخستین رنگ که نقاش به در و پنجره یا دیوار می زند، آستر، در هنر نقاشی رنگی که ابتدا بر روی تابلو می زنند و سپس رنگ های اصلی را به کار می برند، کنایه از اثری خفیف و اندک از هر چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه زنگ
تصویر شاه زنگ
تاریکی شب، کنایه از شب، طیلسان مطّرا، چشمۀ قیرگون، حجاب ظلمانی، چتر عنبری، چتر عنبرین، چتر آبنوس، چشمۀ قیر، چتر شام، تخت آبنوسی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لِ زَ)
دهی از دهستان قیلاب است که در بخش اندیمشک شهرستان دزفول واقع است و همچنین نام یکی از ایستگاههای راه آهن تهران به اهواز است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هَِ زَ)
حاکم و فرمانروای زنگ. سلطان زنگبار، مجازاً شب را گویند وبعربی لیل خوانند. (برهان قاطع). کنایه از شب است. (انجمن آرا) (آنندراج). صاحب فرهنگ نظام گوید: شاه زنگ استعاره برای آفتاب است. و پیداست که در بیان این معنی نظر بمعنی دیگر زنگ که آفتاب باشد بوده است
لغت نامه دهخدا
(پِ پَ)
لو ویو یا (په پن دلاندن). مباشر کاخ ’استرازی’، در زمان ’کلوتر دوم’، ’داگوبر اول’ و ’سی ژبر دوم’. وی پدر گری موالدو متوفی بسال 640 میلادی است، په پن در یستال، مباشر کاخ ’استرازی’پسر ’آن سژیزل’ و نوادۀ په پن دلاندن. چون در تستری، ’تیری سوم’، پادشاه ’نوستری’ را مغلوب کرد، آن کشور را مسخر ساخت (687 میلادی). وی بسال 714 میلادی وفات کرد واو پدر شارل مارتل است، په پن لو برف، متولد در 714 میلادی در ژوپیل (بلژیک) ، پسر ’شارل مارتل’، دوک ’نوستری’، ’بورگنی’و ’پرونس’. بسال 741 با برادر خود ’کارلمان’ شرکت داشت و کارلمان ’استرازی’ را اداره میکرد. وی بر ضد ’آکی تن ها’، ’آلامان ها’، ’باواری ها’ و ’ساکسن ها’ جنگید. وی با حمایت کلیسا، در 751 میلادی پادشاه فرانسه گردیدو ’شیلدریک سوم’ را برانداخت و ’لمباردی ها’ را مجبور کرد که اکزارک نشین ’راون’ و ’پانتاپل’ را بپاپ تسلیم کنند. وی با ’برث بزرگ پا’ ازدواج کرد و از او دوپسر یافت: شارلمانی، کارلمان. وی نخستین پادشاه سلسلۀ ’کارلن ژین’ میباشد. او بسال 768 میلادی وفات کرد
لغت نامه دهخدا
(پِ)
در باستان شناسی یونان سرودی به افتخار آپولون رب النوع سرود جنگ و پیروزی
ژول، پیکرتراش فرانسوی متولد پاریس 1838 و متوفی به سال 1902 م
لغت نامه دهخدا
(پِ اُ)
پزشک خدایان. وی ’مارس’ را که بدست ’دیوبد’ مجروح شده بود، معالجه کرد
لغت نامه دهخدا
(اَقَ)
قایف. آنکه از اثر پای پیماینده را شناسد: بعد از دیدن آن غار و سنگلاخ در خصوص ابی کرز پی زن شبهه کردم که گفت این اثر قدم ابن ابی قحافه و این اثر قدم محمد بن عبداﷲ است. (سفرنامۀمکۀ فرهادمیرزا) ، اسب و دیگر ستور
لغت نامه دهخدا
(لَ پِ زَ)
نام ده کوچکی از بخش ری، شهرستان تهران. دارای 47 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ سَ)
نام یکی از دیه های آمل مازندران. (مازندران و استراباد رابینو)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چپک زن. دست زن. کف زننده. دستک زننده. آنکه دو کف دست بر هم زند ابراز شادمانی را:
زین سور به آئین تو بردند بخروار
زر و درم آن قوم که نرزند بدو تیز
از مطرب بدزخمه و شب بازی بدساز
سنگ و سرخ (؟) و چپه زن مسخره و حیز.
سوزنی.
رجوع به چپه و چپک و چپه زدن شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ زَ)
زن که از ده باشد. زن روستایی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ هَِ زَ)
کنایه از مو بود که گرد صورت برآید. ریش:
بگرد عارض آن ماهروی چاه زنخ
سپاه زنگ درآمد بسان مور و ملخ.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ زَ)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیر بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 6هزارگزی جنوب باختری لنده مرکز دهستان و 70 هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان به آغاجاری، با 130 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفه طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ هَُ)
دهی است از دهستان گوده بخش بستک شهرستان لار. واقع در 36هزارگزی شمال خاوری بستک با 489 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پازنگ
تصویر پازنگ
پاچنگ
فرهنگ لغت هوشیار
آستر رنگی کم رمق که بوسیله آن جای عوامل و عناصر یک تابلو مشخص میشود. نقاش بروی ته رنگ رنگ اصلی را قرار میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر رنگ
تصویر پر رنگ
که رنگ تند دارد که سیر رنگ است مقابل کم رنگ: چای پر رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته رنگ
تصویر ته رنگ
((تَ. رَ))
آستر، رنگی که ابتدا به روی تابلو می زنند و بعد رنگ اصلی را به کار می برند
فرهنگ فارسی معین
نوعی صدای ته حلقی که به هنگام کارهای گروهی در مزارع، هم چون
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که کار مسطح کردن زمین کشاورزی را انجام دهد
فرهنگ گویش مازندرانی
په بن، کلون در، کمک، مدد
فرهنگ گویش مازندرانی
پر رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
نوک استخوان گاو و گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
مایه ی رنج دل، کینه، عقده
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ زیرین آسیاب
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در نور
فرهنگ گویش مازندرانی
گیره و زبانه ای که سبب بستن و استحکام هرچیز گردد، بستن مؤکد، متوالی و پیوسته
فرهنگ گویش مازندرانی
ناخن پشت پای پرندگان که برای دفاع یا حمله به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
همانند رنگ جگر سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
آسیاب پایی دنگی که با نیروی پا کار کرده و غلات را آرد کند
فرهنگ گویش مازندرانی
ناخن پشت پای پرندگان که برای حمله یا دفاع به کار رود، زایده
فرهنگ گویش مازندرانی
په سنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
فرزندی که بلافاصله پس از فرزند دیگر به دنیا آید، نهالی
فرهنگ گویش مازندرانی